يزيد چگونه آدمى بود؟
كتاب: ارزيابى انقلاب حسين (ع)، صفحه 196
نويسنده: محمد مهدى شمس الدين
يزيد آدم فوق العاده خودسر، بى تدبير، و فاقد دورانديشى و احتياط بود. طبق نوشته مورخان : «يزيد فردى بى خرد، متهور، داراى فكر سطحى، و بوالهوس بود، بطورى كه هوس هر كارى را مىكرد حتما آنرا انجام مىداد» . (1)
اتفاقا روش يزيد در حل مشكلاتى كه طى حكومت خود، با آنها روبرو شد، اين موضوع را تاييد مىكند. روش او در مقابله با انقلاب حسين و انقلاب اهل مدينه، و همچنين نحوه مقابله او با «عبد الله بن زبير» ، نمونهاى از طرز فكر و روحيه وى است.
نكاتى كه مورخان درباره زندگى عاطفى يزيد نوشتهاند، نشان مىدهد كه انحراف و بىپروائى و پيروى سريع و زننده يزيد از احساسات عاطفى، در زندگى او يك چيز عارضى و زودگذر نبود، بلكه يكى از نشانههاى اصلى چهره حقيقى او به شمار مىرفت (2)
از اين رو خيلى بعيد به نظر مىرسيد كه يزيد با انقلاب حسين طبق روش پدرش، به مقابله برخيزد، بلكه طبيعى بود كه با روشى به مقابله بپردازد كه با فطرت او سازگار بود، و همين طور هم شد زيرا هم در مقابله با انقلاب حسين و هم در حل ساير مشكلاتى كه با آن روبرو شد، همين روش را در پيش گرفت.
يزيد بر اساس تعليمات مسيحيت پرورش يافته بود و يا حداقل به مسيحيت تمايل داشت. (3)
از اين رو يزيد، با آئين اسلام كه مىخواست بنام آن، بر مردم حكومت كند، ارتباط چندانى نداشت. او پيش از رسيدن به حكومت، جوانى بى بند و بار و افسار گسيخته بود، او فقط از هوسها و خواهشهاى نفسانى خود پيروى مىنمود و هرچه دلش مىخواست، مىكرد.
همين موضوع باعث شد كه او بعد از رسيدن به حكومت نيز نتواند حداقل تظاهر به تقوى و پرهيزگارى كند و خود را ولو بصورت ظاهر يك نفر ديندار و با ايمان معرفى كند بلكه در اثر روح بى پروائى و هوسبازى كه داشت، علنا مرتكب گناهان بزرگ مىشد و آنچنان دست به فساد و معصيت آلوده مىساخت كه براى همه ثابت شده بود كه وى بكلى فاقد شايستگى و لياقت احراز چنين مقام بزرگى مىباشد. بنابراين مزدوران حكومت اموى نمىتوانستند انقلاب حسين (ع) را بعنوان اين كه مقصود او رسيدن به حكومت است، در افكار عمومى متهم و آلوده سازند زيرا مردم رفتار يزيد را با چشم خود مىديدند، رفتارى كه كوچكترين ارتباطى با موازين دينى و تعاليم مذهبى نداشت و همين رفتار او در نظر مردم مجوز خوبى براى انقلاب، و واژگون ساختن چنين حكومتى بشمار مىرفت و پيدا بود كه اگر حسين قيام كند مردم بلافاصله قيام او و يارانش را بمنظور حمايت از دين، و نجات مسلمانان از زير بار ظلم و ستم امويان، موجه تشخيص خواهند داد .
معاويه خيلى كوشش كرد كه براى وليعهدى يزيد از امام حسين (ع) بيعت بگيرد و باين وسيله بعد از خود، آزادى حسين را محدود كند و يا حداقل سكوت او را در برابر حكومت بعدى يزيد تضمين نمايد، ولى اين كوششها به جائى نرسيد.
مورخان مواردى از عكس العمل حسين را، در موقعى كه معاويه زمينه را براى وليعهدى پسرش يزيد آماده مىكرد، نقل كردهاند كه اغلب آنها بصورت نامههايى است كه مابين حسين و معاويه رد و بدل شده است. او در يكى از نامههائى كه در اين زمينه به معاويه نوشته، چنين مىگويد:
«...مطلبى را كه درباره كمالات! يزيد و لياقت وى براى اداره امور امت اسلامى نوشته بودى، فهميدم.
اى معاويه تو يزيد را چنان توصيف كردهاى كه گويا شخصى را مىخواهى معرفى كنى كه زندگى او بر مردم پوشيده است، و يا از غايبى خبر مىدهى كه مردم او را نديدهاند و يا در اين مورد فقط تو علم و اطلاع به دست آوردهاى! نه، يزيد آنچنانكه بايد خود را نشان داده و باطن خود را آشكار ساخته است. يزيد را آنچنانكه هست معرفى كن. يزيد جوان سگ باز و كبوتر باز و بوالهوسى است كه عمرش با ساز و آواز و خوشگذرانى سپرى مىشود. يزيد را اين گونه معرفى كن و اين تلاشهاى بىثمر را كنار بگذار.
گناهانى كه تا كنون درباره اين امت بر دوش خود بار كردهاى بس است، كارى نكن كه هنگام ملاقات پروردگار بار گناهت از اين سنگينتر باشد. تو آنقدر به روش باطل و ستمگرانه خود ادامه دادى و با بيخردى مرتكب ظلم شدى كه كاسه صبر مردم را لبريز نمودى. اينك ديگر مابين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن باقى نمانده است...» (4)
حتى معاويه مىخواست با قطع حقوق و سهميه همه بنى هاشم از بيت المال، حسين را زير فشار بگذارد تا با اين وسيله او را مجبور به بيعت بكند (5) ولى به هدف خود نرسيد و سرانجام معاويه مرد، ولى حسين هنوز هم بر سر افكار خود باقى بود و با وليعهدى يزيد بيعت نكرده بود